داستان کوتاه کادو (قسمت چهارم)
داستان کوتاه کادو
بین پنجره های اتاق ، یک نورگیر شیشه ای وجود داشت.شاید تابحال توی یک آپارتمان هشت دلاری از این جور نورگیر ها دیده باشید.فقط یک آدم خیلی لاغر و یا خیلی چالاک می تواند تصویر خودش را در یک چنین شیشه ی درازی ، که بصورت یک رشته نوارهای سریع طولی است ، به درستی تشخیص دهد.”دلّا ” هم که لاغر و باریک بود ، به خوبی از عهده ی این کار برمی آمد.
ناگهان از جلو پنجره گذشت و بعد مقابل نور گیر ایستاد.چشمانش برقی زدند ولی ، چند ثانیه بعد رنگ از رخسارش پرید.به سرعت بند گیسوانش را گشود و موهایش را رها کرد و اجازه داد تا بلندای قامتش فرو بریزند.