داستان کوتاه کادو (قسمت ششم)
با عجله کت مندرس و قهوه ای رنگش را پوشید؛کلاه کهنه ی قهوه ای رنگش را روی سر گذاشت و در حالی که به سرعت داشت حرکت می کرد ، دامنش توی هوا چرخی زد ، در را به شدت روی هم کوبید ، از پله ها با عجله پایین آمد و شتابان به طرف خیابان به راه افتاد.
جلوی یک ساختمان ، نوشته ای توجهش را جلب کرد ، ایستاد و خواند :”خانم سوفرونی. انواع مو” با عجله و به حالت دویدن یک طبقه بالاتر رفت.داشت نفس نفس می زد.خودش را جمع و جور کرد.خانم “سوفرونی” زنی بود تنومند ، با پوستی بیش از حد سفید و چهره ای سرد و غیردوستانه که، به زحمت سرش را بلند کرد و نگاهی به “دلّا” انداخت.
“دلّا” پرسید :” موهام رو می خری؟”
خانم گفت:”بله ، من کارم خرید و فروش مو است.کلاهتو دربیار ببینم . بذار یه نگاهی به سر و وضعشون بندازم.”
آبشار قهوه ای رنگ ، مواج ، به طرف پایین فرو ریخت.
خانم ، در حالی که ماهرانه داشت با دستش موهای “دلّا” را لمس و بعد بلند می کرد ، گفت:”بیست دلار”
“دلّا” گفت : “خیلی خوب ، پول رو بده به من”
اوه ، دو ساعت بعد را “دلّا” طوری سپری کرد که از شادی و امید داشت بال بال می زد.آن استعاره ی خرد شده را فراموش کنید.او بی تابانه داشت فروشگاهها را بدنبال هدیه ای برای “جیم” زیر و رو می کرد.