داستان کوتاه موانع راه (اصل داستان در نسخه انگلیسی)
موانع راه
در دوران باستان، پادشاهی تخته سنگی بزرگ را بر سر راهی قرار داد و مخفی شد تا ببیند چه کسی آن را از سر راه بر می دارد. تعدادی از تاجران ثروتمند و درباریانش از راه رسیدند و بدون توجه از کنار آن رد شدند. تعدادی هم پادشاه را به این خاطر که جاده ها را برای تردد مناسب سازی نکرده سرزنشش کردند. اما هیچکدامشان کاری برای کنار زدن تخته سنگ انجام ندادند. تا وقتی که یک روستایی با باری از سبزیجات بر دوش از راه رسید وقتی به تخته سنگ رسید بارش را بر روی زمین گذاشت و سعی کرد تا سنگ را به کنار جاده هدایت کند. بعد از کلی تقلا بلاخره موفق شد. وقتی داشت بارش را از زمین بلند می کرد متوجه کیسه ای در جایی که تخته سنگ در آنجا بود، شد. کیسه پر از سکه های طلا بود و یاداشتی از طرف پادشاه با خود داشت که در آن نوشته شده بود: طلا ها برای کسی است که تخته سنگ را از سر راه بردارد. روستایی چیزی را یاد گرفت که هیچ کدام از رهگذران یاد نگرفته بودند.
هر مانع فرصتی است برای بهبود شرایط.
*کلید واژه ها*
ancient = باستان
merchants = تاجران
peasant = روستایی