داستان کوتاه (نسخه اصلی در بخش انگلیسی سایت)
یکی از پاهای هری از آن یکی بزرگتر بود.
او به یکی از دوستانش به نام دیک گفت : من اصلا نمی توانم کفش یا پوتینی اندازه پایم پیدا کنم.
دیک گفت : چرا پیش یک کفش دوز نمیروی؟ یک کفش دوز خوب کفشی اندازه پاهایت می دوزد.
هری گفت : من تا به حال به کفش دوز مراجعه نکردهام. خیلی گران نمی گیرد؟
دیک گفت : نه. بعضی از آنها گران نمی گیرند. یک کفش دوز خوب و نسبتا ارزان در روستای ما هست. این هم آدرس اوست.
دیک یک چیزهایی روی کاغذ نوشت و به هری داد.
چند روز بعد هری به کفش دوزی روستای دیک رفت و کفشی برای او دوخت.
هفته بعد هری دوباره به مغازه رفت و به کفشهایش نگاه کرد.
بعد با عصبانیت به کفش دوز گفت :تو احمقی! من گفتم : کفشی بدوز که یک لنگهاش بزرگتر از دیگری باشد اما تو یکی را کوچکتر از دیگری دوختی.
پاسخ پرسش های ارایه شده در کانال تلگرام:
پرسش اول:
1T 2. T 3. F 4. F 5. T
پاسخ جدول: