داستان کوتاه یک روز مرخصی(اصل داستان در نسخه انگلیسی سایت)
دو کارگر کارخانه با هم صحبت میکردند.
زن گفت: من میتونم کاری کنم که رئیس یه روز مرخصی بم بده.
مرد پاسخ داد: و چه جوری این کار رو میکنی؟
زن گفت: فقط وایسا و تماشا کن و اونوقت خودشو سر و ته از سقف آویزون کرد.
رئیس داخل شد و گفت داری چکار میکنی؟
زن جواب داد: من لامپ هستم.
سپس رئیس گفت: تو اینقدر زیاد کار کردی که دیونه شدی،من فکر میکنم تو به یه روز مرخصی نیاز داری.
مرد شروع کرد دنبال زن راه افتادن،و رئیس گفت داری کجا میری؟
مرد گفت من هم میرم خونه،من نمیتونم تو تاریکی کار کنم!