داستان کوتاه The Gift of Magi

داستان کوتاه کادو (قسمت هشتم)

ظرف چهل دقیقه موهای باقیمانده اش را آرایش کرد و سرش را با فرهای ریز و نزدیک به هم پوشاند، طوری که قیافه و نگاهش ،به طرز شگفت آوری، مثل بچه دبیرستانی های مدرسه گریز شده بود.برای مدتی طولانی ، با دقت و وسواس هرچه تمام تر ، به تصویرش توی آینه نگاه کرد.

با خودش فکر کرد “اگه جیم  خفه م نکنه ،  حتما قبل از اینکه برای بار دوم بهم نگاه کنه میگه  قیافه م شبیه دختر رقاصه های توی نمایش موزیکال شده . آه ، خوب چکار می تونستم بکنم ؟! با یک دلار و هشتاد و هفت سنت چکار می تونستم بکنم؟!”

ساعت هفت، قهوه آماده شد . ماهیتابه را هم برای پختن گوشت های دنده آماده کرده بود و روی اجاق گذاشته بود تا گرم شود.

دیدگاه ها