برای آموختنِ زبان، یادگیری چه تعداد واژه لازم است؟
آموختنِ یک زبان را نمیتوان از یادگیری واژههای آن زبان جدا دانست. وقتی کسی از آموختن یک زبان صحبت میکند ذهن ما به سمت تعدادِ فراوانی از فلش کارتها و تکه کاغذهایی که روی هر کدام یک کلمه نوشته شده است منعطف میشود. غیر معمول نیست که حتی روی در و دیوار آپارتمان یک زبانآموز و هر گوشه و کناری یک کلمه نوشته شده به زبان انگلیسی بیابید! معمولا زبانآموزان از همان ابتدا سعی میکنند به رشد تعداد واژه هایی که میدانند بپردازند.
البته هر طور که حساب کنیم، کلمات، عناصر سازنده یک زبان هستند و به همین سبب زیاد پیش میآید که برخی دوستان زبانآموز ذهنیت بازی پوکیمان را به خودشان القا کنند و به دنبال «گرفتن همه» آنها بروند!
درست است که نمیتوان یک زبان را بدون یادگرفتن واژگانش آموخت، لیکن اندوختن حجم وسیعی از کلمات، نباید به عنوان هدف اصلی شما قرار بگیرد. اثرِ بلد بودنِ ۱۰۰۰ واژه با ۵۰۰۰ واژه چندان نخواهد بود اگر ۴۰۰۰ واژه بیشتر، نسخههایی هم معنا از همان ۱۰۰۰ واژه اول باشند؛ یا کلماتی باشند که در عمل به ندرت مورد استفاده قرار میگیرند و یا اینکه لغاتی باشند که شما از نحوه استفادهشان اطمینان ندارید.
قبل از اینکه در مورد تعداد واژه مورد نیاز صحبت کنیم لازم است آماری از کلمات موجود در یک زبان و اثر آنها داشته باشیم.
چه تعداد واژه نیاز داریم و چه تعداد واژه میدانیم؟
در نظر داشته باشید که در ادامه، ما اولا در مورد واژگانی صحبت میکنیم که در دامنه لغات فعالِ یک زبانآموز قرار دارند؛ دوم اینکه کلماتِ همخانوادهای که از یکدیگر منشعب میشوند را یکی در نظر میگیریم. بنابر این وقتی از عدد و رقم صحبت میکنیم، شامل دامنه واژگان غیرفعال و همچنین شکلهای مختلف یک کلمه نمیشود.
رابطه تعداد واژه و سطح مهارت یک زبانآموز
با چنین پیشفرضهایی میتوان سطحِ روانی یا fluency در یک زبان خارجی را بطور تقریبی با این اعداد تخمین زد.
- زبانآموزِ سطحِ مبتدی و کارآمد، بین ۲۵۰ تا ۵۰۰ واژه: پس از حدود یک هفته تا یکماه از آغاز یادگیری، شما بسیاری از لغاتِ مورد نیاز برای برقراریِ یک مکالمه ساده را خواهید دانست. در بسیار از زبانهای زنده دنیا، ۵۰۰ واژه برای هدایت شما از نقاط توریستی و معرفیهای متعارف کافیست.
- زبان آموزِ سطحِ محاورهای، بین ۱۰۰۰ تا ۳۰۰۰ واژه: با حدود ۱۰۰۰ واژه در اکثر زبانها، شما میتوانید از احوال دیگران سؤال کنید؛ در مورد روتین روزانه و چگونگی گذران اوقات خودتان صحبت کنید و از اکثر شرایطِ متعارفی که ممکن است برایتان ایجاد شود، مثل خرید یا حمل و نقل عمومی، با موفقیت عبور کنید.
- زبانآموزِ سطحِ پیشرفته، بین ۴۰۰۰ تا ۱۰۰۰۰ واژه: در بیشتر زبانها، با عبور از مرز ۳۰۰۰ کلمه، شما از سطحی که محاورات روزانه را میسازند عبور کرده و وارد سطح واژگان تخصصی میشوید. کلماتی که برای رشتههای تخصصی، اخبار، اتفاقاتِ ایام خاص، بیان نظرات فنی و عقاید شخصی، و ایدههای پیچیدهتر و انتزاعی مورد استفاده قرار میگیرند. در این سطح شما وارد بخش C2 میشوید که سطحی از تقسیمبندی مهارتهای زبانی در استاندارد مشترک اروپایی یا CEFR است.
- زبانآموزِ سطحِ روان یا Fluent، بیش از ۱۰۰۰۰ واژه: با یادگیریِ حدودِ ۱۰۰۰۰ واژه شما دایره واژگانی نزدیک به دامنه لغاتِ افرادِ native کسب کردهاید و میتوانید تقریبا در هر زمینهای با جزئیات معقول به مکالمه بپردازید. علاوه بر این شما به اندازه کافی لغت یادگرفتهاید که بتوانید واژگانِ ناآشنا در یک فضای کلامی را تشخیص دهید.
- سطحِ بومی یا Native، بین ۱۰۰۰۰ تا ۳۰۰۰۰ واژه: اینکه کلا در یک زبان چه تعداد واژه وجود دارد، عدد مطلقی نیست و زبان به زبان متفاوت است. و همین مسئله پاسخ به این سؤال که، «افرادِ native در مجموع چند واژه فعال دارند» را دشوار میکند. در مورد زبان انگلیسی، پاسخ به سؤال فوق، بین ۱۰۰۰۰ و بیش از ۶۵۰۰۰ واژه است و افرادِ بومیِ این زبان در این محدوده اعداد، واژگانی در دامنه لغاتِ فعالِ خود دارند.
از بین این همه کلمه، چه واژگانی ارزشِ آموختن دارند؟
گام نخست برای یادگیری واژگان در هر زبانی، آشنایی با لیست «واژگانِ پرکاربرد یا high frequency vocabulary» است. با جستجویی سریع در این مورد میتوانید لیستهای مشابهی از این واژگان را برای زبان مورد نظرتان بیابید. به عنوان مثال، در زبانِ انگلیسی، ۳۰۰۰ واژه وجود دارند که ۹۵ درصد از حجم مکالمات روزانه را پوشش میدهند. برای یک زبانآموزِ زبان انگلیسی شناختِ واژگانی همچون «is» یا «the» یا «goes» ضروریست و اینها قبل از واژگانِ نامهای گیاهان و حیوانات و یا اصطلاحات باید آموخته شوند.
در هر زبانی، دستههایی از کلمات هستند که پیش از سایرین به کار میآیند. به عنوان نمونه، از اولین دسته واژگانی که سنگ بنای یادگیری زبان انگلیسی هستند، ضمیرهای شخصی میباشند؛ همچون «I» و «she» و «you». دستهای دیگر، افعال پرکاربرد هستند که شامل «to be» و «to have» و «to do» و «to go» میباشند. با یادگیری همین ضمیرهای ششگانه و همین چهارفعل، شما حجم قابل قبولی از واژگانِ پرکاربرد را به دامنه واژگانتان افزودهاید.
پس از یادگیری این واژگان، و با در دست داشتن این ابزار مقدماتی، شما سراغ واژگانِ «اسمهای ذات» میروید. واژههایی در مورد انسانها همچون «boy» و «family» و «hand» و یا واژگانِ اسامی چیزهایی که در منزل یافت میشوند مانند «table» و «window» و «refrigerator». با پیشرفت سطحتان و آرام آرام سراغ واژگان پیچیدهتر میروید مانندِ توصیفکنندهها، کلماتِ عطفکننده، ضمیرهای اشاره و … تا اینکه دامنه واژگانِ شما سرشار از هزاران واژه کاربردی شود.
رعایت طبقهبندی در یادگیری واژگان، اصلی غیرقابل گریز است.
پس تعداد واژههایی که آموختهاید مهم است؛ حتی در مباحث مربوط به یادگیری زبان دوم نیز این مسئله بررسی و تایید میشود. اما یادگیری لغات یک زبان، علاوه بر اینکه از نظر حجم و تعداد واژه حائز اهمیت است، از نظر تناسب با سطح نیز باید طبقهبندی شده باشد. شما چه زبانآموز سطح مقدماتی باشید که تازه زبانآموزی را آغاز کرده و چه سطح متوسطی باشید که به دنبال اهداف بزگتر است، همیشه به سایزِ دامنه واژگانتان به عنوان یک ابزارِ سنجش نگاه کنید و نه به دیدِ یک هدف.
دامنه واژگان، در عین اهمیتی که دارد، تنها یکی از خشتهای شالوده زبانی شماست. و شما با مُشتی آجُرِ عجیب و غریب نمیتوانید یک پیِ محکم بنا کنید. برای ساختن این شالوده، لازم است که واژگان را گام به گام و در تناسب با سطحتان بچینید و اجازه دهید آگاهی از سایر مهارتهای زبانی، همون گرامر، معناشناسی و کاربردشناسی آنها را به یکدیگر متصل نگه داشته و در ذهن شما تثبت کند.
دیدگاه ها